امیرعلی جونامیرعلی جون، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 9 روز سن داره
مامان امیرعلی جونمامان امیرعلی جون، تا این لحظه: 39 سال و 9 ماه و 9 روز سن داره
بابای امیرعلی جونبابای امیرعلی جون، تا این لحظه: 45 سال و 2 ماه و 22 روز سن داره

امیر علی، یک نخودچی کوچک

داستان پروانه کوچولوهای مهمون ما

1394/8/25 0:35
نویسنده :
296 بازدید
اشتراک گذاری

امیرعلی جونم، سلام گل من.. سلام به روی ماه و معصومت..زیبا

اول اینو بگم که یادت باشه زندگی قشنگه و تو گل زندگی هستی عزیزدلم، گل عشق..محبت

امروز من میخواد یه کم برات حرف بزنه، بعد از تمام روزایی که سپری میشن برای همه ی آدما، بعد از روزایی که من و دایی حمید تو این دوریا گذروندن، بعد از تمام مشکلاتی که دنیامونو فرا گرفته این روزا و روزای قبل و بعد، و تمام مسائلی که این روزا زندگی مامان نرگستو پر کرده، که خب البته که زندگیش تویی و تو پرش کردی..بغل

خلاصه بعد از تمام چیزایی که اینجا برات بنویسم، اینم میگم که زندگی همچنان جریان داره،آرام با تمام پستیا و بلندیاش، با یاس و امیداش، زندگی باز هم شیرینه،جشن حتی با وجود دنیایی که شاید سفید نباشه و توش زندگی کنیم..

اما تمام اینا دلیل بر این نمیشه که نا امید بشیم و چشممون رو روی زیبایی های زندگی ببندیم گل من..متنظر

.

.

.

 

 

امیرعلی جونم، سلام گل من.. سلام به روی ماه و معصومت..زیبا

اول اینو بگم که یادت باشه زندگی قشنگه و تو گل زندگی هستی عزیزدلم، گل عشق..محبت

امروز من میخواد یه کم برات حرف بزنه، بعد از تمام روزایی که سپری میشن برای همه ی آدما، بعد از روزایی که من و دایی حمید تو این دوریا گذروندن، بعد از تمام مشکلاتی که دنیامونو فرا گرفته این روزا و روزای قبل و بعد، و تمام مسائلی که این روزا زندگی مامان نرگستو پر کرده، که خب البته که زندگیش تویی و تو پرش کردی..بغل

خلاصه بعد از تمام چیزایی که اینجا برات بنویسم، اینم میگم که زندگی همچنان جریان داره،آرام با تمام پستیا و بلندیاش، با یاس و امیداش، زندگی باز هم شیرینه،جشن حتی با وجود دنیایی که شاید سفید نباشه و توش زندگی کنیم..

اما تمام اینا دلیل بر این نمیشه که نا امید بشیم و چشممون رو روی زیبایی های زندگی ببندیم گل من..متنظر

.

.

.

اینجا برات مینویسم و اینو بدون عزیزدلم که وقتی برات مینویسم از ته دلم مینویسم، همونطوری برات مینویسم که وقتی مادر بشم برای میوه ی دلمم مینویسم، همون حرفایی بهت میزنم که دلم میخواد تو موقعیتش به اونم بگم.. چون تو هم میوه ی دلی پسرم.. و دوست دارم اینا رو به تمام فرشته کوچولوهای پاک زندگیمون بگم..محبت

شما کوچولوها، با دنیای پاکتون، با معصومیتتون و با شیرینیتون رنگ و معنای زندگی ما بزرگترا میشین..خندونک

چیزی که دوست دارم بدونی اینه که، بهت دروغ نگم، دنیا نا ملایمات زیادی داری که باید یه روزی بشناسیشون، اما این دلیل نا امیدی نمیشه، چون ما اینجاییم عزیزدلم تا با قلبمون و با نور امید و با عشق دنیا رو قشنگ تر کنیم..قوی

اگرچه دست های ما کوچیک باشه برای تغییر دادن زشتی های دنیای به این بزرگی، اما وجود خودتو دست کم نگیر پسرم..راضی

دستای ما و قلبای ما کم نیست برای عشق ورزیدن و عشق آفریدن، و شاید عشق تنها چیزیه که واقعا میتونه دنیا رو عوض کنه..محبت

اینکه بتونیم عشق رو تو دنیا گسترش بدیم کار بزرگیه، اما اول از همه باید بتونیم تو وجود خودمون گسترشش بدیم..

اینو یادت باشه امیرعلی جانم که برای عشق هیچ حد و مرز و محدودیتی وجود نداره..

میشه بی اندازه عاشق بود، و بلند ترین مرتبه ی انسانیت بنظر من جاییه که به عشق حقیقی به تمام هستی برسیم، جایی که ذره ذره ی وجودمون از عشق به تمام هستی لبریز بشه و عشقمون کم نیاد برای حتی مورچه ها.. اونقدر که برای تمام ذرات هستی عشق داشته باشیمو به تمام جهان هستی و به هست بودن عشق بورزیم..

باور کن اینقدر قشنگه که از هر حد و مرزی میگذرهمحبتمحبت..محبت

........

عزیزدلم، مامان نرگست برات نمینویسه،اما مثل همه ی مادرا برات لبریزه یه دنــــــــیا عشقه و من میخوام بهت بگم تا بدونی که مامان فوق العاده ای داری که عاشقانه دوستت داره و تمام عشق و زندگیشو پات میذاره.. زیبا

و البته بابای خوب و مهربون و دوست داشتنیتم همینطور..

برات مینویسم تا بدونی همیشه و همیشه باید به خودت ببالی، به وجودت و هست بودنت، به خانوادت و مامان و بابات و عشقی که برات دارن.. باید خوشحال باشی خانواده ای داری که عاشقانه دوستت دارن و مثل کوه پشتتن، هر چی هم که میخواد بشه، و این نعمت بزرگیه..جشن

مینویسم که بدونی هیچوقت نباید غصه ی مسائلی رو بخوری که اهمیت چندانی ندارن و نباید ذره ای احساس بدی پیدا کنی از بعضی موضوعات..نه

میخوام برات داستان دو تا پروانه کوچولو رو بگم که مهمونت شدن، شایدم دو تا قاصدک مهربون که برات چیزایی رو بگن که ما نشنیدیمشون با گوشامون..محبت

وقتی مامان لحظه شماری میکرد برای حرف زدنت تولد دو سالگیت از راه رسید و با وجود تمام انتظارا تو براش حرف نزدی گل من..

نگرانیا بیشتر شد و البته من از راه دور در جریان مسائل بودم..ترسو

بعدم با حساسیتی که به وجود اومد بردنت دکتر که قرار شد برای سنجش شنوایی معرفیت کنه..

اون روزا من نبودم و ندیدم که چیا شد از نزدیک، اما خب فهمیدم که یه عالمه نگرانی بود برای مامانت که بهترینا برای تو آرزوی همیشگیشه، و برای بابایی که به بودنت میباله و تمام خوبیا رو برات میخواد..

تشخیص احتمال درصدی از کم شنوایی حتی در حد احتمالشم شوک بزرگی بود براشون..

وقتی تشخیصش قطعی شد برای پرسیدن حالت و دلگرمی دادن و حرفای مثبت زدنو امید دادنو از خوبیا گفتن و همراهی زنگ زدم به مامان نرگست..تلفن

کلی با خودم مرور کردمو قلبم تند تند میزد که چی باید بگم، چطور بگم..

مامان اول خوبو معمولی حرف زد تا حالتو پرسیدم و با اینکه تقریبا جریانو از دایی حمید میدونستم از مامان جویای حالت شدم که چی شده؟ چی نشده..

مامانت دیگه شروع کرد و یه کم برام گفت و گفت و پرسیدم و سعی کردیم حرفای خوب بزنیم تا اینکه مامانت گفت چیا گفتن و راه اولش چیه و راه دومش چی..

از دایی حمید شنیده بودم از بی قراریای مامانت و از گریه ها، ولی ندیده بودم، 

تا اینکه حرف از جراحی اومد که یهو مامانت زد زیر گریه..گریه دلم انگار با صدای گریش ریخت پایین و منم ناخودآگاه اشکام سرازیر شد و شروع به گریه کردم..غمگین

گریه ی یه مادر بود که با وجود تمام درد درونش شاکر بود و از بی طاقتی دل نازک مادرانش از ترس اینکه بچش، جگر گوشش زیر تیغ جراحی بره میگفت..

از ترسش و نگرانیش برای تو و از دلهره و سرزنشای بیخود تو دلش..

هر چی که گفتو اشکاش سرازیر شد و اشکام سرازیر شد، گفتم نمیشه قربونت برم، اونطوری که میترسی نمیشه ایشالا..

و سپردیم به دعا و توکل به خدا..

مامانت شکست اما، ازش یه مادر متولد شد خیلی محکم تر، مثل کوه محکم..

میخوام بدونی که مامان خیلی فوق العاده ای داری، مامانی که بی نظیره..

همونطور که همه ی مامانا هستن..محبت

مامانی که بخاطرت میجنگه و بابایی که زیر غمت خم میشه اما به رو نمیاره که دلگرمیتون باشه، تکیه گاهتون، و برای آسایشتون با تمام وجود زحمت میکشه..محبت

. مادری که برات فداکاری میکنه و از خرید کردن برای خودشون میگذرن تا برای تو بهترینا رو تهیه کنن، و از راحتیشون میگذرن تا برای تو آسایش و رفاه بسازن، و هر روز تو سختیو راحتی شاکر خدای مهربون بمونن و مومن به بزرگی و کرمش و رحمانی و رحیمیش..

اینو وقتی فهمیدم که مامان با تمام غم دلش بهم گفت نا شکری نمیکنم، میگم خدایا شکرت، خودت بهم دادیش، بخشیدیش، حالا هر مشکلیم هست من راضیم، ولی خودتم راهشو پیش پام بذار..متنظر

وقتی یه کم گذشت و مامان و بابا غمشونو بوسیدنو گذاشتن کنار و با امید به جلو روشون چشم دوختن، با دل روشن و با انگیزه و تلاش برای تو قدم تو راه جدید زندگیشون گذاشتن..آرام

زندگی ای که حالا، به خاطر پدر و مادر بودنشون، لحظه لحظشو با وجود تو معنا میکردن و این در تمام زندگیشون موج میزنه..فرشته

تویی که میوه و حاصل صبر و عشق و چشم انتظاریاشون بودی، هدیه از خدای مهربونمون..محبت

بعد از اون مامان دیگه گریه نکرد برای این قضیه، دست کم ما که ندیدیم، چون محکم و قوی و امیدوارانه به جلوش نگاه کرد..

دفعه ی بعد اون تماس وقتی اومدم اونجا و دیدمتون، مامان تمام فکر و ذکر و شب و روزش و تمام لحظه هاش شده بود مادری برات، تمرین و تمرین و تلاش و تلاش، خیلی زیبا، خیلی مصمم، پر از امید، و به بهترین شکل، برای اینکه یاد بگیری و توی چیزی عقب نباشی از هم سنات..راضی

کلاسا شروع شدن، سه روز در هفته و روزای فرد.. و مامان مدام در حال تمرین کردن چیزایی که یاد گرفتی و کار کردن روی کلمات و مفاهیمی که باید زود زود ایشالا کلیشونو یاد بگیری، اندازه ی تمام مدتی که کمتر یادشون گرفتی..بدون خستگی، بدون کم آوردن.. صبح تا شب مامان وقت گذاشتناش برای توئه تا به بهترین شکل یاد بگیریو زودی پیشرفت کنی و خدا رو شکر که نتایج هم خوب بود و خدای مهربون نگاه مهربونشو دریغ نکرد و هم نتایج شنوایی سنجی بعد از اومدن پروانه کوچولوها عالی بوده شکر خدا و هم پیشرفت کردیو به سطح پیشرفته ی کلاستون رفتی، به همین زودی و با تلاشای مامان و همراهیای بابا.. شکر خدا

نه که مامان خسته نشه، اما قدرتش بیشتر از خستگیاشه فکر کنم..آراممحبت

اولین روز که دو تا پروانه ی کوچولو نشستن کنار گوشای کوچولوت تا توی گوشت هر چیزی رو که صداش کم بود زمزمه کنن خیلی زیبا وصف میکنن.. انگار یه شگفتی بزرگ که عادت ما آدماست وقتی دم دستمونه دست کم میگیریمشو سر سری ازش میگذریم، اضافه شد به دنیات.. شگفتی یه دنیای پر از صدا، پر از کلی هیاهو و خیلی شلووووغ..

عزیزدلم، با معصومیت عمق چشمای ناز کودکانت برامون بگو، دنیای پاک و معصومانه ی آروم ترت چه رنگ پاکی داشت؟

گشف نعمت و معجزات خدا گاهی تو روزمرگی سخته، اما معصومیت تو کشف شگفتی معجزات خدا رو هم ممکن میکنه گل من..فرشتهمحبت

یادت نره حتی اگر کوچولوی کوچولویی هنوز، اینو که مامان و بابا چه زحمتایی برات میکشن با عشق و بی منت و یه دنــــــــــیاااا محبت..

یادت نره که پروانه های کوچولوی مهربون کنار گوشات که تو عاشقشونیو نمیخوای ازت دور بشن هیچوقت دلیلی برای خجالت نمیشن، هیچوقت..نهزیبا

یادت نره که تو هیچوقت چیزی برای ناراحتی و حسرت نداری، بلکه چیزای زیادی داری برای افتخار و بالیدنو سرتو بالا گرفتن، مثل خانواده و عشق و... پس یادت باشه که خوب زندگی کنی، پر از عشق و عاشق، یه انسان واقعی، طوری که از دیدن قد بلند و رشید فرداهات و صدات که بالاخره دورگه و مردونه میشه همین مادر و پدر، مثل همیشه به تمام خوبیا و معصومیتت ببالن و کیف کنن از پسری که هستی و مردی که میشی و از داشتن فرزند خوبو فرشته ای مثل تو پسر قشنگ و دوست داشتنی و آقا و یه کمی هم شیطونو وروجکم که هدیه خداشونه.. هزار ماشالات باشه و فقط خیر پیش روت باشه و راهت روشن باشه پسرکم..بغل

خب دیگه، رایونا جون اگر بخواد برات بنویسه حالا حالا ها خیلی چیزا داره برای گفتن، تقصیر خودش نیست، گاهی، فقط گاهیاااا!!! یه کم حرف زدنش گل میکنه..خنده

اما امشب به همین مقدارش بسنده میکنم..خجالت

گفتن از قشنگیا و زشتیای دنیامون، گفتن از حال و احوالات این روزای من و دایی حمید و خاله مارال و دایی رضا و مامان جون و بابا جونم (مامان و بابا بزرگ) بمونه برای سری های بعد..

بیا با هم بگیم پسرم: خدایا شکرت برای تمام نعمتایی که داریم، شکر..محبت

و یه عالمه دعای قشنگ بفرستیم برای روزای نیومده، برای همه..

بیا برای همه خوبی و خیر و خوشی و سلامتی دعا کنیم، همه شاد کنار هم باشنو سلامت.. خدا عزیزای همه و ما رو برامون نگه داره و بهترینا رو براشون قرار بده.. و فردا ها روشن تر از امروز باشه و لبریز نور.. بیا با هم دعا کنیم پسرم که خدایا خودت مشکل همه رو حل کن و دل همه رو شاد.. مریضا رو شفا بده و دست محبتو از سر بچه های یتیم کم نیار.. کس بی کسا باشو.. خدایا، امیدمون به توئه.. شکرت و آمین.. آمین پسرم.. دعاهامون قبول ایشالا..آرام مخصوصا دعاهای دل کوچولوی فرشته ای شمافرشته

میبوسمتو بوس به خدا میسپرمت و به سایه ی گرم و پر مهر پدر و مادر که الهی سال های سال از سرت کم نشه و خیلی خیلی زیاد نعمت وجودتون مال هم باشه ایشالا به لطف خدای مهربونمون.. آمین..

دوستت داریم..محبت

پسندها (2)

نظرات (2)

مامان حلما
25 آبان 94 2:02
وای رایونا جون چقدر قشنگ نوشتی گلم از ته دلم از خدا میخوام هر روز هر روز این بزرگ مرد کوچک پیشرفتای زیادی کنه همه چی همونطور که باید باشه خدا تن سالم دل شاد به پدر مادرش بده اومیدوارم که خدا اجرشم بده بهشون از خدا سلامتی میخوام برا این گل پسری
مامان حلما
9 آذر 94 19:31
سلام گلم مرسی که بهمون سر میزنی پیام های پر مهر میزاری لینک شدین گلم بیشتر بیا از امیر علی خان بگو دوست گلم